بیچاره پاییز!

ساخت وبلاگ
نامش برف بود... تنش برفی قلبش از برف و تپشش صدای چکیدن برف بر بام های کاهگلی... و من او را چون شاخه ای که زیر بهمن شکسته باشد دوست می داشتم... | بیژن الهی | بیچاره پاییز!...
ما را در سایت بیچاره پاییز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cofe-sher1 بازدید : 200 تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1396 ساعت: 13:04

یکی باید چشم های آدم را دوست داشته باشد، و یکی باید صدای آدم را دوست داشته باشد و یکی دست هایش را و یکی لبخندهایش را و یکی باید آن طرز قدم برداشتنِ آدم را و یکی باید آن طرز سر خم کردنش را... یکی باید آن طرز کوله پشتی بر کتف انداختن آدم را دوست داشته باشد، و یکی عطرش را... یکی باید آن طرز سلام کردن آدم را، و یکی باید آغوش آدم را و یکی باید آن بوسه های بی هوا را، و یکی باید چشم های آدم را، نه؛ چشم ها را که گفته بودم، یکی باید نگاه های آدم را دوست داشته باشد و همه ی اینها باید یک نفر باشند؛ فقط یک نفر... | مهدیه لطیفی | بیچاره پاییز!...
ما را در سایت بیچاره پاییز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cofe-sher1 بازدید : 192 تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1396 ساعت: 13:04

چقدر پاهای کوچکت به تو می‌ آیند وقتی در بزرگراه قدم می‌ زنی و ناخواسته پل‌ های عابر پیاده را هوایی می‌ کنی از خانه به خیابان می‌ آیی بی اینکه بدانی زنان زیبا چه بلایی بر سر جهان می‌ آورند پس طوری از پله‌ها پایین بیا که قیمت دلار بالا نرود بگذار واقعیتی را با تو در میان بگذارم در خاورمیانه مردها یا عاشق می‌شوند یا انقلاب می‌کنند حالا بگو سهم من از تو از سرزمینی که برای آن جنگیده‌ ام چیست؟ | حامد یعقوبی | بیچاره پاییز!...
ما را در سایت بیچاره پاییز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cofe-sher1 بازدید : 234 تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1396 ساعت: 13:04

صدای برخورد موج ها به سطح سخت صخره هارو میشنید، خیسی آب دریا رو با پاهاش لمس میکرد، بوی شرجی دریا لای تار به تار موهاش پیچیده بود، ولی نمیتونست آبی دریارو ببینه. حتی هیچ تصوری از رنگ آبی توی ذهنش نداشت. سرشو روی شونه های من گذاشت و گفت:«گفتی دریا آبیه؟ آبی یعنی چه رنگی؟ دریا اصلا چه شکلیه؟». بعد شروع کرد پاهاشو که از لبه ی صخره آویزون بود توی آب تکون دادن. دستشو توی دستم گرفتم و آروم روی موهاش کشیدم. گفتم:«سطح دریا مثل روی موهای تو پر از موجای کوچیک و بزرگه. وقتی طوفان بشه، دریا پر میشه از موجای ریز و درشت. مثل وقتی که موهاتو باز میکنی و باد لا به لای امواج موهات میپیچه». بعد دستشو لای موهاش بردم و ادامه دادم:«ولی زیر سطح دریا آرومِ آرومه، پر از آرامشه. مثل وقتایی که اندازه ی یه قرن خسته م و موهاتو روی صورتم میریزم و چشمامو میبندم. ماهیا دنبال آرامشن، بخاطر همینه که زیر آب زندگی میکنن» بعد دستمو لای موهای موجدارش حرکت دادم و گفتم:«دستای من ماهی دریای موهاتن، تشنه ی آرامش عمق دریاتن». رد موهاشو تا روی شونه هاش دنبال کردم و ادامه دادم:«رودها به دریاها میریزن، دریاها میرن و میرن تا به اقیانوس برسن، دریای موهای تو ولی از پشت گردنه ی گوشهات عبور میکنه و بعد، از روی آبشار گردنت، روی شونه هات آروم میگیره». بعد از اون هربار که میخواست دریارو به خاطر بیاره، دستاشو لا به لای موهاش حرکت مید بیچاره پاییز!...
ما را در سایت بیچاره پاییز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cofe-sher1 بازدید : 179 تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1396 ساعت: 13:04


افسردگی به خسته دلی از زمانه نیست

افسرده آن دلی ست که از هم نفس گرفت


| فاضل نظری |

بیچاره پاییز!...
ما را در سایت بیچاره پاییز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cofe-sher1 بازدید : 202 تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1396 ساعت: 13:04

همیشه در ابراز احساساتم مشکل داشتم! مثلا هیچوقت نمی‌توانستم جلوی کسی گریه کنم. نمی‌توانستم به کسی بگویم دوستش دارم. گاهی حتی نمی‌توانستم به مادرم بگویم دلم برایت تنگ شده و در آغوشش بگیرم... شیرین اما عالی بود. به احساساتش غبطه می‌خوردم.‌ وقتی شاد بود با تمام وجود می‌خندید. آنقدر می‌خندید که فکر می‌کردی جز سرخی لب‌هایش هیچ رنگی نمی‌تواند در دنیا وجود داشته باشد! وقتی غمگین بود به راحتی می‌گریست. طوری اشک می‌ریخت که می‌شد تمام گناهکاران جهان را غسل تعمید داد. یک بار که در بغلم گریه کرد فهمیدم در برابر عظمت اشک‌هایش آغوش کوچکی دارم... هرچیزی زمانی دارد. حتی دوستت دارمی که دیر گفته شود به درد هیچکس نمی‌خورد. زمان من گذشته بود! گریه‌های عقب افتاده‌ی زیادی داشتم. اشکهای زیادی در چشم. بغض های زیادی در گلو و دردهایی که با دست هایشان قلبم را فشار میدادند.‌‌.. کاش می‌توانستم گریه کنم. کاش یک امشب را جای شیرین بودم! با همان رهایی در گریستن، با همان چشم های مشکی عمیق، همان چهره‌ی مهربان شرقی، که حتی بعد از گریه هم وحشیانه زیباست... | اهورا فروزان | بیچاره پاییز!...
ما را در سایت بیچاره پاییز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cofe-sher1 بازدید : 195 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 16:40


شالت تمام شد،

بافتم؛

نمی دانم چند گره دارد

اما هر بار که باد بوزد

چندین هزار بوسه

دور گردنت خواهد پیچید !


| منیره حسینی |

بیچاره پاییز!...
ما را در سایت بیچاره پاییز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cofe-sher1 بازدید : 219 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 16:40


تا بپیوندد به دریا، کوه را تنها گذاشت

رود رفت اما، مسیر رفتنش را جا گذاشت


| فاضل نظری |

بیچاره پاییز!...
ما را در سایت بیچاره پاییز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cofe-sher1 بازدید : 192 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 16:40

رنگ شب به موهایم زدم روز پاکش کرد رنگ بهار به خودم زدم پاییز آمد و پاکش کرد شادی رنگ خودش را بر من زد ناامیدی آمد و پاکش کرد رنگ غرور را بالا کشیدم که ترس آمد و پاکش کرد تنها رنگی که وا نرفت و پاک نشد رنگ دوست داشتن بود... | شیرکو بیکس / ترجمه: محمد مهدی پور | بیچاره پاییز!...
ما را در سایت بیچاره پاییز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cofe-sher1 بازدید : 197 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 16:40

«... هیچکس نمی‌توانست به عمق چشمهاش پی ببرد و من این را از همان اول دریافتم. اما جوری تربیت شده بود که رفتارش با دیگران تفاوت داشت. دنیا را جدی‌تر از آن می‌دانست که دیگران خیال می‌کنند. آن شب فکر کردم از ترس دچار این حالت شده اما بعدها به اشتباه خودم پی بردم و دانستم که درک او آسانتر از بوئیدن یک گل است، کافی بود کسی او را ببیند. و من نمی‌دانم آیا مادرش هم او را به اندازه من دوست داشت؟آیا کسی می‌توانست بفهمد که دوست داشتن او چه لذتی دارد و آدم را به چه ابدیتی نزدیک می‌کند؟ آدم پر می‌شود. جوری که نخواهد به چیزی دیگر فکر کند. نخواهد دلش برای آدم دیگری بلرزد، و هیچ گاه دچار تردید نشود. نه. او با همان پالتو بلند و بلوز دستباف زبر و پاپاخ کهنه، تنها ظاهر را نداشت. این پوشش‌ها را که از تنش برمی‌داشتنی، آفتابت طلوع می‌کرد.» | سمفونی مردگان / عباس معروفی | بیچاره پاییز!...
ما را در سایت بیچاره پاییز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cofe-sher1 بازدید : 199 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 16:40

مرحومه ی مغفوره ی تنهای نا آرام مرحومه ی مغفوره ی از یادها رفته مضمون پر تشویش یک "صد سال تنهایی" محکوم ساعت های پر تکرار در هفته... این ها منم...یک من که هرشب گریه میکرده ست یک من که بعداز دیدنت بغضش ترک خورده یک من که مغرور است و میترسد کسی جایی شک کرده باشد این زن از یک مرد چک خورده من عشق نافرجام یک مجنون نما بودم لیلای بدبختی که هی دایم رکب میخورد گم گشته در ساعت شنی هایی که طوفانیست... با کاروانی که ندانسته به شب میخورد خط میکشم روی خدا، روی خودم با تو روی تمام اعتقاداتی که میمیرند با دفتر شعرم وداعی مختصر دارم سرگیجه ها دست مرا در دست میگیرند مرحومه ی مغفوره، تو رحمت نخواهی شد بر سنگ قبرت نام و تاریخی نخواهی داشت محتاج حمد و سوره اش هرگز نخواهی بود او داشت از لب های تو لبخند برمیداشت تو رفته ای و شعر ها قهرند با حالم خودکار با دستم نمیسازد نمیبینی؟! هیچ اتفاقی شاعرانه نیست، میفهمی؟! این زن تورا هر بیت میبازد، نمیبینی؟! این شعر را تقدیم تصویر خودم کردم در بیت اول خودکشی کردم، نمیدانی تو رفته ای و زندگی کردن غم انگیز است این آخرین شعریست که از من "نمیخوانی" | اهورا فروزان | بیچاره پاییز!...
ما را در سایت بیچاره پاییز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cofe-sher1 بازدید : 200 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 16:40

دوستت‌ می‌دارم‌ تو به‌ زندگی‌ می‌ مانی‌ به‌ نوشیدن‌ جرعه‌ ای‌ آب‌ در فاصله‌ ی‌ دو رؤیا به‌ بوییدن‌ عطرِ یکی‌ نامه‌ْ پیش‌ از گشودنش‌ به‌ سلام هر سپیده‌ دم‌ به‌ فرونشاندن‌ عطش‌ اطلسی‌ ها به‌ زنگ‌ بی‌هنگامِ تلفن‌ با خبری‌ گوار یا ناگوار | یغما گلرویی | بیچاره پاییز!...
ما را در سایت بیچاره پاییز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cofe-sher1 بازدید : 205 تاريخ : جمعه 13 بهمن 1396 ساعت: 2:59


خوو کُن به تنهایی؛

 وقتی غروب‌ ها

 تنها سهمِ تو از خورشیدند...!


| رضا کاظمی |

بیچاره پاییز!...
ما را در سایت بیچاره پاییز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cofe-sher1 بازدید : 177 تاريخ : جمعه 13 بهمن 1396 ساعت: 2:59


دلتنگی، برف است

یک روز صبح بیدار می شوی

می بینی

همه جا را پوشانده 


| سارا شاهدی |

بیچاره پاییز!...
ما را در سایت بیچاره پاییز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cofe-sher1 بازدید : 201 تاريخ : سه شنبه 10 بهمن 1396 ساعت: 13:10

آیدای خوب آیدای مهربان، آیدای خودم! بگذار این حقایق را برایت بگویم. راستش این است. من نمی بایستی به تو نزدیک می شدم، نمی بایستی عشق پاک و بزرگ تو را متوجه خودم می کردم، نمی بایستی بگذارم تو مرا دوست بداری. من مرده یی بیش نیستم و هنگامی که تو را دیدم آخرین نفس هایم را می کشیدم. شرافتمندانه نبود که بگذارم تو مرده یی را دوست بداری. افسوس، چشم های تو که مثل خون در رگ های من دوید، یک بار دیگر مرا به زندگی بازگرداند. تصور می کردم خواهم توانست به این رشته ی پر توان عشقی که به طرف من افکنده شده است چنگ بیندازم و یک بار دیگر شانس خودم را برای زندگی و سعادت آزمایش کنم. چه می‌دانستم که برای من، هیچ گاه "زندگی" مفهوم درست خود را پیدا نخواهد کرد؟ روزی که با تو از عشق خود گفت و گو کردم، امیدوار بودم دریچه ی تازه یی به روی زندگی خودم باز کنم. پیش از آن، همه چیز داشتم به جز تو. آنچه مرا از زندگی مایوس کرده بود همین بود که نمی توانستم قلبی به صفا و صداقت تو پیدا کنم که زندگی مرا توجیه کند؛ که دلیلی برای زندگی کردن و زنده بودن من باشد...حالا من از زندگی چه دارم؟ به جز تو هیچ! تو را دوست می دارم. تو عشق و امید منی. بهار و سرمستی روح من هنگامی است که گل های لبخنده‌ی تو شکوفه می کند. من چگونه می توانم قلب بدبختم را راضی کنم که از لذت وجود تو برخوردار باشد، اما نتواند اسباب سعادت و نیک بختی تو را فراه بیچاره پاییز!...
ما را در سایت بیچاره پاییز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cofe-sher1 بازدید : 225 تاريخ : سه شنبه 10 بهمن 1396 ساعت: 13:10

و چه قدر خسته‌ ام از «چرا؟» از «چه گونه!» خسته‌ام از سؤال‌ های سخت پاسخ‌های پیچیده از کلمات سنگین فکرهای عمیق پیچ‌های تند نشانه‌های بامعنا، بی‌معنا دلم تنگ می‌شود گاهی، برای یک «دوستت دارم» ساده دو « فنجان قهوه ی داغ » سه « روز تعطیلی در زمستان » چهار « خنده‌ ی بلند » و پنج « انگشت » دوست داشتنی! | مصطفی مستور | بیچاره پاییز!...
ما را در سایت بیچاره پاییز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cofe-sher1 بازدید : 180 تاريخ : سه شنبه 10 بهمن 1396 ساعت: 13:10


اِی مَرا شب همه شب ناله‌ ی جانکاه از تو

غافل از ناله‌ ی شب‌ های مَنی، آه از تو...


| حیدر هروی |

بیچاره پاییز!...
ما را در سایت بیچاره پاییز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cofe-sher1 بازدید : 199 تاريخ : سه شنبه 10 بهمن 1396 ساعت: 13:10

هروقت کسی ازم میپرسید «خوبی؟» نمیدونستم چی باید جوابشو بدم. میخواستم عوض بشم، دیگه فقط فکر کنم به چیزای خوب. هرچی گشتم تو خاطراتم ولی به غیر غم چیزی نبود. هیچ تصویر ذهنی ای از حال خوب نداشتم. به نسرین گفتم:«حال خوب چه شکلیه؟ میتونی حسی بهم بدی که هروقت هرکی بهم گفت «حالت خوبه؟» یادش بیفتم؟». دستامو گرفت. حالا دیگه واسه تشخیص خوب بودن حالم یه خط کش دارم.یه معیار. امروز یکی ازم پرسید:«خوبی؟». بهش گفتم:«به اندازه ی نصف لذت لمس دستاش، خوبم». | لئو (محمدرضا جعفری) | بیچاره پاییز!...
ما را در سایت بیچاره پاییز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cofe-sher1 بازدید : 191 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 3:09

ای که چون زمستانی و من دوست دارمت دستت را از من مگیر برای بالا پوش پشمین‌ ات از بازی‌های کودکانه‌ ام مترس. همیشه آرزو داشته‌ ام روی برف، شعر بنویسم روی برف، عاشق شوم و دریابم که عاشق چگونه با آتش برف می‌سوزد! | نزار قبانی | بیچاره پاییز!...
ما را در سایت بیچاره پاییز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cofe-sher1 بازدید : 197 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 3:09

یکی تو سرم ناله سرداده بود  نشستم یه فکری به حالش کنم  به فکرم رسید این سر سرکشُ بکوبم به دیوار و لالش کنم بکوبم به دیوار حاشا و بعد بلن شم یکم با خودم را بیام سرِ قاب عکسای تنهاییمُ بکوبم به دیوار بدبختیام که یادم نره چی کشیدم برات با اینکه یه داغِ عذاب آوره بهت قول میدم مرورت کنم  بهت قول میدم که یادم نره کسی رو تو کابوس و غم پس زدی که آغوش گرم تو رویاش بود چشاتُ به اون آدمی باختم  که برگ برنده تو جیباش بود چقد قصه خونده که خامش شدی؟ چقد خرج کرده برا خنده هات؟ همه واسه هم زندگی می کنن ولی مثل من کی می میره برات ؟ تو دار و ندار دلم بودی و نداری گرفتت که تنها بشم دل و عشق و آغوش گرمت کجاس؟ نداریمُ دارم نفس می کشم نداریمُ دارم نفس می کشم خودم با خودم تو هوای خودم خودم با خودم دردِ دل می کنم الهی بمیرم برای خودم درسته که داغت زمینم زده ولی قول میدم بهت پا بشم قسم می خورم با تمام وجود یه روزی سری توی سرها بشم نمیذارم این حسرت لعنتی بشینه به ریشم بخنده رفیق باید از غم و غصه کوتا بیام که دیوار حاشا بلنده رفیق منُ جا گذاشتی تو تنهاییام منُ جا گذاشتی توی بی کسیم به اونی که از من گرفتت بگو یه روزی یه جایی بهم می رسیم | هانی ملک زاده | بیچاره پاییز!...
ما را در سایت بیچاره پاییز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cofe-sher1 بازدید : 201 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 3:09